کد مطلب:148736 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:211

جنگ علی بن حر با قیس بن جرازدی
قیس بن جرازدی برادر (حجار بن جرازدی) بود و شخص اخیر از صاحب منصبان ارشد سپاه بین النهرین به شمار می آمد. قیس بن جرازدی بعد از این كه وارد میدان گردید خواندن رجز، از طرف سپاه بین النهرین را افتتاح كرد. چون دیدیم كه یسار و سالم به مناسبت این كه غلام بودند و اجداد خود را نمی شناختند رجز نخواندند. ولی قیس بن جرازدی كه برادر یكی از بزرگان سپاه بود رجز را با روشی كه ذكر كردیم آغاز كرد و صدای آهسته طبل، آواز او را همراهی نمود. قیس بن جرازدی از اجدادش نام برد و دلیریهای آنان را به اطلاع مستمعین رسانید و بعد گفت امروز من وارد میدان شده ام كه برای اعتلای دین خدا در این جا شمشیر بزنم و می دانم كه اگر كشته شدم مستقیم به بهشت خواهم رفت و هر گاه بكشم باز جای من در بهشت است. رجز قیس بن جرازدی


كوتاه شد و گویند، در آن رجز، غلو نكرد. چون مقابل خود یك گروه هفتاد و دو نفری را می دید و خود او به سپاهی اتكا داشت كه حداقل آن را از شش تا چهار هزار سرباز گفته اند و بعضی از مورخین سی هزار سرباز نوشته اند. اگر قیس بن جرازدی در رجز خود غلو می كرد، مورد تحقیر و سرزنش قرار می گرفت. رسوم و آداب به سربازان حسین (ع) حق می داد كه در قبال سپاه بین النهرین هنگام رجز خواندن غلو كنند. ولی شایسته نمی دانست كه سربازان سپاه بین النهرین در موقع رجز خواندن غلو نمایند. هنگامی كه قیس بن جرازدی مشغول خواندن رجز بود حر بن یزید ریاحی به حسین گفت من می خواهم به جنگ این مرد بروم. حسین (ع) گفت من تو را آزاد می گذارم و به خودت اختیار می دهم تا هر چه می خواهی بكنی و چون حر بن یزید ریاحی زره نداشت حسین (ع) گفت زره مرا بپوش. ولی حر از پوشیدن زره حسین (ع) امتناع كرد و گفت من با زره نمی توانم بجنگم.

حر بن یزید ریاحی خود را آماده كرده بود كه برای كارزار برود كه پسرش علی جلوی او را گرفت و گفت ای پدر صبر كن. حر بن یزید پرسید چه كار داری؟ علی گفت تو بمان و من به جنگ این مرد می روم. حر بن یزید گفت تو كشته خواهی شد. (علی بن حر) كه هفده سال از عمرش می گذشت گفت مگر ما نیامده ایم كه برای حمایت از حسین (ع) كشته شویم. حر بن یزید دست بر سر علی گذاشت و گفت ما برای حمایت از حسین (ع) آمده ایم ولی من نمی توانم مرگ تو را ببینم. علی یك بیت از شعر (عنتره العبی) را خواند كه معنی آن چنین است:

(آن قدر او را دوست می داشت كه حاضر شد به دست خود پسرش را برای وی قربانی كند و مرگش را ببیند).

عنتره العبی یكی از شعرای معروف عرب و جزو هفت شاعر مشهور می باشد كه اشعار آن ها را بر دیوار (كعبه) نصب كرده یا از آن آویخته بودند.

آن شاعر این بیت را راجع به ابراهیم گفته كه حاضر شد پسرش اسحق را به دست خود در راه خدا قربانی نماید [1] .

شعر به موقع علی خیلی در حر بن یزید ریاحی اثر كرد و گفت: راست می گوئی و آن كس كه قصد دارد وفاداری و فداكاری كند باید آن قدر فداكار باشد كه پسرش را در راه كسی كه به او ایمان دارد، فدا نماید و مرگش را ببیند ولی برو و از حسین (ع) اجازه بگیر. علی گفت من از حسین (ع) اجازه نخواهم گرفت. حر بن یزید پرسید برای چه؟ علی گفت برای این كه به من اجازه نخواهد داد كه به جنگ بروم و من شنیدم كه حسین (ع) به تو گفت كه تو را آزاد می گذارم كه هر چه بخواهی بكنی و چون او به تو اختیار داده، اجازه تو برای من كافی است. حر بن یزید، دست بر سر پسر گذاشت


و او را دعا كرد و علی سوار شد و قبل از این كه برود گفت ای پدر برای من گریه نكن. حر بن یزید گفت نه ای پسر، آسوده خاطر باش و برای كسی كه مستقیم به جنت می رود گریه نمی كنند و من از این جهت گفتم كه نمی توانم مرگ تو را ببینم كه پدر هستم و هیچ پدر خواهان دیدن مرگ پسر نیست. آن وقت علی ركاب كشید و دور شد.

قبل از این كه از این مرحله جلوتر برویم باید تذكر بدهیم كه (ابن قتیبه دینوری) دانشمند و مورخ معروف كه در سال 270 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و ده ها كتاب نوشت كه امروز فقط چند تا از آن ها باقی است در كتاب موسوم به (عیون الاخبار) خود كه ده جلد است می گوید جنگ های تن به تن در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری فقط تا انقضای یك چهارم از روز طول كشید و بعد از آن، جنگ دسته جمعی آغاز گردید و ما گفتیم كه در تمام جنگ ها، اعراب بادیه همان طور پیكار می كردند و در آغاز، چند كار قهرمانی در میدان جنگ بین سلحشوران به انجام می رسید و آن گاه جنگ دسته جمعی آغاز می گردید. محمد بن زین الدین، علی بن ابراهیم احسائی معروف به (ابن ابی جمهور) از علمای معروف مذهب شیعه كه یك بار گفتیم از تاریخ تولد و مرگش اطلاع نداریم ولی در سال 878 هجری قمری وی را در مشهد دیده اند نیز نظریه ای شبیه به نظریه ابن قتیبه دینوری ابراز كرده و گفته كه جنگ، در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری فقط برای مدتی محدود، تن به تن بوده، و آن گاه جنگ دسته جمعی آغاز گردیده است. دیگر از كسانی كه نوشته اند كه در روز دهم محرم سال 61 هجری جنگ در منطقه كربلا فقط برای مدتی محدود جنگ تن به تن بوده و بعد از آن بر طبق رسم همیشگی اعراب بادیه، سربازان حسین به هیئت اجتماع جنگیده اند (علی بن حسین بن حسان بن باقی) یكی از دانشمندان معروف شیعه مذهب است و از تاریخ تولد و وفات این مرد اطلاع نداریم ولی می دانیم كه در قرن هفتم هجری می زیسته است. وی می گوید كه در روز دهم محرم كسانی كه در جنگ های تن به تن كشته شدند از این قرار هستند و این افراد به تنهائی برای مبارزه با سلحشوران سپاه بین النهرین به میدان رفتند و به قتل رسیدند. اول علی بن حر، پسر نوجوان حر بن یزید ریاحی دوم حر بن یزید ریاحی سوم عباس بن علی برادر حسین بن علی - چهارم حبیب بن مظاهر - پنجم علی بن الحسین پسر حسین بن علی - ششم حجاج بن مسروق - هفتم سوید بن عمرو.

آخرین شخص كه تنها به میدان جنگ رفت و كشته شد خود حسین بن علی (ع) بود اما در قبال نوشته های ابن قتیبه دینوری و ابن ابی جمهور و علی بن الحسین معروف به (ابن باقی) نظریه ای چون نظریه ابوالحسن علی بن الحسین بن الموسی بن بابویه قمی وجود دارد. قبل از این كه بگوئیم كه نظریه آن مرد چیست لازم است تذكر بدهیم كه نباید این مرد را با پسرش ابوجعفر بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی اشتباه كرد. كنیه آن كه ما می خواهیم نظریه اش را بگوئیم ابوالحسن است و كنیه آن كه در بین شیعیان زیادتر معروفیت دارد ابوجعفر می باشد. پدر كه (ابوالحسن بابویه قمی)


باشد سه پسر داشت كه هر سه اهل علم بودند ولی یكی از آن ها كه ابوجعفر بابویه قمی باشد معروفتر از دو نفر دیگر گردید و همین پسر معروف است كه كتاب مشهور (من لا یحضره الفقیه) را نوشته و این كتاب معتبر در مذهب شیعه دوازده امامی است. پدر این پسر و دو پسر دیگر به اسم (ابوالحسن بابویه قمی) نزدیك دویست كتاب نوشت كه امروز معدودی از آن ها باقی است. پدر كه ابوالحسن باشد در سال 329 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و پسرش ابن بابویه معروف و نویسنده كتاب (من لا یحضره الفقیه) در سال 381 هجری قمری از جهان رفت. اما نظریه ابوالحسن بابویه قمی (پدر) این است كه جنگ های تن به تن تا نزدیك ظهر طول كشید و در آن موقع عمر بن سعد فرمانده سپاه بین النهرین كه از طول مدت جنگ ناراضی شده بود فرمان حمله عمومی را صادر كرد و سپاهش به حركت درآمد و آنچه از سربازان حسین (ع) تا آن موقع زنده مانده بودند با خود حسین (ع) بر اثر حمله عمومی سپاه بین النهرین به قتل رسیدند. به طور كلی نظریه تمام مورخین اسلامی كه راجع به جنگ روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری در منطقه كربلا نویسندگی كرده اند این است كه جنگ مزبور با پیكار تن به تن آغاز گردید و بعضی می گویند كه آن جنگ تن به تن، تا به آخر ادامه داشت و بعضی نوشته اند كه بعد از آن كه مدتی از آن جنگ گذشت پیكار تن به تن مبدل به پیكار عمومی شد.

نكته دیگر كه باید ذكر شود این است كه بین مورخین اسلامی مورخ محقق زیاد نبوده است و مورخانی چون شافعی (كه اولین كسی است كه شرح جنگ روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری را در كربلا نوشته) كمتر بین مورخان اسلامی دیده می شود. یك قسمت از مورخین دقیق دنیای اسلام هم كه محقق بودند راجع به جنگ روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری تحقیق نكرده اند. طبیعی است كه وقتی ما می خواهیم وقایع گذشته را بفهمیم به كتابهائی كه به وقایع مزبور نزدیكتر است بیشتر اعتماد می كنیم تا به كتابهائی كه در اعصار بعد نوشته شده است. ما نمی گوئیم هر كتاب كه بلافاصله بعد از جنگ كربلا نوشته شده باشد قابل اعتماد است بلكه آن كتاب در خور اعتماد می باشد كه از طرف یك نویسنده دانشمند و واقع بین به طرزی معقول و منطقی نوشته شود و تا جائی كه ما می دانیم اولین تاریخ كه راجع به جنگ كربلا نوشته شد از طرف شافعی (پیشوای یكی از فرقه های مذهبی معروف سنت) نوشته شده است.

ما نام این مرد را بردیم و گفتیم كه وی با این كه دارای مذهب سنت بود علاقه ای بسیار به علی بن ابی طالب (ع) و فرزندانش داشته و در سال یكصد و پنجاه هجری قمری متولد شد و تاریخ جنگ كربلا را قبل از پایان قرن دوم هجری به رشته تحریر درآورده است این مرد با خانواده محمد بن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام پیوند خویشاوندی داشته و (ابن خلكان) قاضی شام كه در سال 681 هجری قمری زندگی را بدرود گفت و كتاب مشهورش (وفیات الاعیان) بعد از كتاب ابن الندیم صحاف یكی از بزرگترین كتب بیوگرافی است اجداد شافعی را كه اسم كوچكش محمد بوده


در كتاب خود این طور نقل می كند: محمد بن - ادریس بن - عباس بن - عثمان بن - شافع بن - سائب بن - عبید بن - عبد یزید بن - هاشم بن - عبدالمطلب بن - عبدالمناف. بنابراین (عبدالمناف) كه جد چهارم پیغمبر اسلام (ص) می باشد جد دهم شافعی نویسنده تاریخ جنگ كربلا است.

ابن خلكان در بیوگرافی خود می گوید كه (سائب) جد پنجم شافعی در جنگ معروف (بدر) پرچمدار قشونی بود كه با محمد بن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام می جنگید و بت پرست به شمار می آمد. سائب در آن جنگ اسیر مسلمین شد و برسم آن زمان با پولی كه از خانواده اش گرفت فدیه خویش را پرداخت و خود را آزاد نمود و آن گاه دست از بت پرستی كشید و مسلمان گردید. به او گفتند تو كه می خواستی مسلمان شوی چرا پول دادی و آزادی خود را خریداری كردی زیرا اگر اسلام می آوردی آزاد می شد و سائب جواب داد نخواستم كه مسلمین را از پول فدیه خود محروم كنم. شافعی از لحظ نسب، در دنیای اسلامی به مناسبت این كه از نسل عبدالمناف جد پیغمبر اسلام بوده خیلی احترام داشته و ابن خلكان او را با عنوان پسر عموی پیغمبر اسلام می خواند و بعد از مرگ شافعی قبرش در فسطاط واقع در مصر، مزار بود یعنی مردم برای زیارت آن قبر می رفتند و (یاقوت) جغرافیادان مشهور اسلامی در كتاب معروفش موسوم به معجم البلدان می گوید قبر شافعی در (قرانه) در فسطاط است و در مدرسه ایست كه برای تدریس علم شافعی در فسطاط ساخته بودند. شافعی یكی از دانشمندان برجسته دنیای اسلامی در عصر خود بود و مباحثات علمی او با (هارون الرشید) شهرت دارد و (بیست مسئله شافعی) از مسائل مشكل فقهی كه وی جواب آن ها را گفته از مسائل كلاسیك فقه اسلامی به شمار می آید. شافعی در چند علم بصیرت داشته از جمله در فقه و لغت و تاریخ و (احمد بن حنبل) شاگرد شافعی كه بعد از او، بانی فرقه مذهبی حنبلی گردید می گوید كه از این به بعد هر كس كه بخواهد كه تاریخ زندگی حسین بن علی (ع) و بخصوص كشته شدن او را در كربلا بنویسد چاره ندارد جز این كه از تاریخی كه شافعی نوشته استفاده كند و بعد از شافعی، عده ای از مورخین اسلامی از تاریخ وی استفاده كرده اند و چون شافعی مردی جدی و دقیق بوده می توان گفت كه آنچه راجع به وقایع زندگی حسین (ع) نوشته درست است و ما در تاریخ او هم پیكارهای تن به تن می بینیم و لذا می توانیم بگوئیم كه در این كه در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری در كربلا جنگ های تن به تن بین سربازان حسین (ع) و سربازان سپاه بین النهرین درگرفته تردید وجود ندارد و تردید، در مورد طول آن پیكارها می باشد و ما نمی دانیم جنگ های تن به تن چقدر طول كشید و در چه موقع، جنگ دسته جمعی آغاز شد. و علت طولانی شدن پیكارهای تن به تن، در كربلا این بود كه عمر بن سعد امیدواری داشت كه حسین (ع) تسلیم شود. بنابر نوشته بعضی از مورخین آن جنگ تن به تن تا به آخر ادامه داشته و آخرین مرد كه تن به تن جنگید حسین (ع) بود. بنابر نوشته دیگران پس از این كه چندی جنگ تن به تن ادامه یافت و سربازان حسین (ع) یكی


بعد از دیگری كشته شدند عمر بن سعد فرمان حمله دسته جمعی را صادر كرد و ما نمی دانیم كه فرمان حمله دسته جمعی در چه موقع صادر گردید. راجع به طول مدت جنگ هم در ماخذهای متعدد دو روایت دیده می شود. طبق یك روایت جنگ تا نیمه روز طول كشید و طبق روایت دیگر جنگ تا غروب آفتاب ادامه داشته است. طول كشیدن جنگ كربلا تا نیمه روز هم به حكم عقل ناشی از ادامه جنگ تن به تن بوده چون جنگ یك سپاه قوی كه حداقل سربازان آن را چهار هزار نفر گفته اند با یك عده هفتاد و دو نفری نباید بیش از مدتی كم و شاید نیم ساعت و حداكثر یك ساعت طول بكشد. ما می دانیم قبل از این كه جنگ شروع شود سربازان حسین در محاصره بوده اند و كفایت می كرد واحدهای سپاه بین النهرین كه از چهار طرف سربازان حسین (ع) را در بر گرفته بودند حمله كنند و آن عده هفتاد و دو نفری را به قتل برسانند و طول مدت جنگ از بامداد تا ظهر، موید ادامه جنگ های تن به تن است و اگر جنگ های تن به تن تا پایان جنگ ادامه یافته باشد باید قبول كرد كه جنگ تا غروب آفتاب طول كشیده است چون جنگ تن به تن هفتاد و دو نفر، تا ظهر به اتمام نمی رسید مگر این كه در لحظه واحد، چندین نفر از سربازان سپاه بین النهرین با چندین نفر از سربازان حسین (ع) پیكار كرده باشند و فی المثل ده سرباز سپاه بین النهرین با ده سرباز سپاه حسین جنگیده باشند كه در این صورت جنگ تا ظهر به اتمام می رسید ولی ما در تواریخی كه در دست داریم اثری از این گونه جنگ تن به تن نمی بینیم و منابع ما نشان می دهد كه سربازان حسین یكایك برای جنگ تن به تن به میدان كارزار می رفته اند.

یكی از مورخین اسلامی كه راجع به نوع پیكارهای روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری ابراز نظر كرده بهاء الدین محمد است كه برادر ابن خلكان به شمار می آمد. او هم مانند برادرش سمت قضاوت داشت و در سوریه قضاوت می كرد و آخرین شغل او قضاوت (بلعبك) بود. بهاء الدین محمد دو سال از ابن خلكان كوچكتر می نمود و دو سال هم بعد از او زندگی را بدرود گفت. او هم مثل برادر بزرگ خود از روی تفنن مبادرت بنوشتن تاریخ كرد و یك بار به كشورهای شمال افریقا و بار دیگر به كشورهای شرق مسافرت نمود و آن مسافرتها ذوق نوشتن تاریخ و جغرافیا را در او به وجود آورد و بعد از نوشتن چند تاریخ كم حجم، درصدد برآمد كه تاریخی بزرگ بنویسد و كتاب تاریخ خود را كه سال ها روی آن كار كرد به اسم (تاریخ الاكبر) خواند و تاریخ الاكبر فقط تاریخ نبود و قسمت های جغرافیائی هم داشت. مورخین كشورهای اسلامی در قدیم همه چون ابن خلكان و برادرش بهاء الدین محمد شغلی غیر از تاریخ نویسی داشته اند. همان طور كه فلسفه در قدیم شغل نبود و یك فیلسوف نمی توانست از راه فلسفه نان بخورد و اكثر فیلسوفان شغل طبابت داشتند و از آن راه نان می خوردند، نوشتن تاریخ هم شغل بشمار نمی آمد و در قدیم كسی نمی توانست از آن راه نان بخورد. تاریخ در قدیم، در كشورهای اسلامی، از روی تفنن می شد و هر تاریخ قدیمی اسلامی كه به دست ما می رسد می بینیم كه نویسنده آن، شغلی غیر از نوشتن تاریخ داشته است.


باری بها الدین محمد عقیده دارد كه در روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری در كربلا، جنگ دارای دو مرحله بوده است. در مرحله اول، كه از بامداد تا ظهر بطول انجامیده پیكارها تن به تن بوده است و در آن مرحله عده ای از سربازان حسین (ع) در پیكارهای تن به تن به قتل رسیده اند. مرحله دوم جنگ بعد از این كه فریقین نماز ظهر را خواندند شروع شد و در این مرحله جنگ دسته جمعی بود و سپاه بین النهرین به فرماندهی عمر بن سعد به حركت درآمد و به كاروان حسین (ع) حمله ور گردید و سربازان حسین هم دسته جمع مبادرت به دفاع نمودند و كنار هم ایستادند و دائره ای بوجود آوردند و روی آن ها به سوی خارج یعنی سپاهیان عمر بن سعد و پشتشان به سوی داخل دائره تا این كه از عقب مورد حمله قرار نگیرد. ولی با این كه به قول قدما، پشت به پشت هم دادند تا این كه هیچ سرباز خصم نتواند از عقب ضربتی بر آن ها فرود بیاورد چون شماره سربازان سپاه عمر بن سعد خیلی زیاد بود به زودی كشته شدند و حسین (ع) كه با آن دسته می جنگید، به قتل رسید پس بهاء الدین محمد نیز عقیده دارد كه در قسمتی از روز دهم محرم، بین سپاه بین النهرین و كاروان حسین (ع) جنگ تن به تن ادامه داشته است.

گفتیم كه علی بن حر بعد از این كه از پدرش اجازه گرفت به اسب خود ركاب كشید و وارد میدان شد و بعد از این كه قدری از كاروان حسین دور گردید، با صدای بلند رجز خود را شروع كرد و مرتبه ای دیگر طبل، آهسته، به صدا درآمد تا این كه رجز علی بن حر را همراهی كند. ممكن است بپرسند كه آیا یك پسر هفده ساله می توانست رجز بخواند. در جواب می گوئیم بلی چون رشد عقلی یك پسر هفده ساله كه در بادیه بسر می برد و در آن جا بزرگ می شد، شاید مساوی بود با رشد عقلی یك مرد سی ساله امروزی و علی بن ابی طالب (ع) در سن پانزده سالگی برای محمد بن عبدالله (ص) پیغمبر اسلام، كارهائی را به انجام می رسانید كه امروز آن كارها را به مردان سی ساله یا بزرگتر مراجعه می كنند. علتش این بود كه اولا در قدیم در صحاری عربستان مردم با سختی تحصیل معاش می كردند و تحمل رنج برای تحصیل معاش، استعدادهائی را كه در تمام افراد هست، در آنها پرورش می داد. تصور نمی كنیم كه این موضوع، چون بدیهی است احتیاج به اثبات داشته باشد و هر یك از ما استعدادهائی داریم كه چون پروریده نشده، بروز نكرده است. فی المثل، به طور متوسط، پنجاه درصد از اشخاص خوش صدا هستند ولی چون متوجه نمی باشند كه صدائی خوب دارند، آن را پرورش نمی دهند و لذا در هر ده هزار نفر یا بیست هزار نفر یك خواننده به وجود می آمد. (جس اونس) دونده سیاه پوست آمریكائی و قهرمان اولمپیاد سال 1936 آلمان می گوید به طور متوسط از هر یكصد نفر، پنجاه نفر استعداد دارند كه در یك رشته از ورزش قهرمان بشوند ولی چون استعداد خود را نمی پرورانند و اعتنائی به ورزش نمی كنند، استعدادشان بروز نمی كند و آن گاه بر اثر سالخوردگی از بین می رود. اما زندگی دشوار عرب بادیه سبب می شد كه استعدادهائی كه در هر انسان هست زود بروز و رشد كند و در تاریخ زندگی محمد بن


عبدالله (ص) پیغمبر اسلام می خوانیم كه او در سن شش و هفت سالگی در صحرا گله داری می كرد و در سن دوازده سالگی عهده دار بردن یك كاروان از شهری به شهر دیگر می شد و آیا خواننده ای كه این سطور را می خواند امروز جرئت می كند كه یك روز پسر دوازده ساله خود را در خانه تنها بگذارد؟ چون فكر می كند كه اگر پسر دوازده ساله اش را یك روز در خانه تنها بگذارد او كه هنوز طفل است شاید بر اثر كودكی آسیبی به خود برساند. معهذا می بینیم كه حتی امروز، در بعضی از مناطق، یا بین بعضی از طبقات جامعه، یك پسر دوازده ساله مسئولیت بر عهده می گیرد و كاری را كه به او محول می شود خوب به انجام می رساند برای این كه استعدادش پرورش یافته است. با توجه به نكات فوق یك پسر هفده ساله در آن عصر، در عربستان می توانست رجز بخواند چون استعدادهایش پرورش یافته بود. رجز (علی) طبق معمول، افتخار به اجداد و قبیله بنی ریاح بود و جوان هفده ساله می گفت من كه از نژاد آن دلیران هستم امروز آمده ام تا این كه حسین بن علی (ع) را یاری كنم تا این كه نگویند كه نوه پیغمبر اسلام را تنها گذاشتند و كسی به یاری او برنخاست. علی گر چه خود را یك مرد بالغ می دانست ولی در نظر قیس بن جرازدی برادر حجار بن جرازدی كه گفتیم شخص اخیر از روسای قشون بین النهرین بود یك طفل جلوه می كرد زیرا از عمر قیس بن جرازدی نزدیك چهل سال می گذشت و بعد از این كه رجز علی تمام شد، قیس گفت آیا حسین (ع) یك مرد بالغ را نداشت كه یك طفل را به جنگ من فرستاد.علی بن حر بانگ زد اگر عمر من نسبت به عمر تو كم باشد بازویم قوت دارد و شمشیرم برنده است و برای این كه عمل را با حرف قرین كند اسب را به حركت درآورد و حمله ور شد. ولی قیس بن جزاردی هم كه اسب را به حركت درآورده بود به سهولت خود را از راه آن جوان بر كنار نمود و بعد او درصدد حمله برآمد. گفته شد، كه سواران عرب در موقع حمله مستقیم به طرف خصم نمی رفتند زیرا دو اسب از سر به هم تصادم می نمودند و هر دو به قتل می رسیدند و سواران پیاده می شدند. سواران عرب طوری اسب را به حركت می آوردند كه از كنار خصم ولی از فاصله كوتاه بگذرند و بتوانند بر او ضربت بزنند. قیس بن جرازدی با سرعت به علی بن حر نزدیك گردید و در دو طرف میدان جنگ، صاحب منصبان و سربازان با دقت نگران مانور قیس بن جرازدی و علی بن حر بودند و شمشیر قیس بن جرازدی از نور آفتاب برق زد و با شمشیر علی بن حر تصادم كرد و صدای دو تیغ به گوش رسید و در كمتر از مدتی سلحشور جوان دور شد. علی بن حر گر چه توانست ضربت شمشیر قیس را بی اثر كند ولی نتوانست كه خود را از راه او بر كنار نماید. سربازان تماشاچی فكر كردند اگر علی بن حر در حملات بعدی قیس نتواند خود را از راه او بر كنار نماید مجروح یا مقتول خواهد شد. مرتبه ای دیگر علی بن حر حمله كرد و هنگامی كه شمشیر انداخت، شمشیرش، در فضا یك قوس بزرگ رسم كرد بدون این كه به قیس بن جرازدی یا به شمشیر او بخورد. برای مرتبه دوم قیس ثابت كرد كه در مانور دفاعی دارای استادی است و از آن به بعد كسانی كه در شمال و جنوب میدان تماشاچی بودند، فكر كردند كه


علی بن حر به احتمال قوی مقتول با مجروح خواهد شد و حسین (ع) حر را فراخواند و به او گفت را این جوان را به جنگ این مرد فرستادی؟

حر گفت من خود می خواستم به جنگ قیس بن جرازدی بروم ولی پسرم از رفتن من ممانعت كرد و گفت او میل دارد به جنگ برود. حسین (ع) گفت این مرد برای پسر تو یك حریف نیرومند است و آیا می توانی او را برگردانی؟ حسین (ع) به حر بن یزید نگفت كه او را برگردان بلكه گفت آیا می توانی او را برگردانی و علتش این بود كه می دانست برگردانیدن این مرد جنگی، از یك جنگ تن به تن، اگر غیر ممكن نباشد دشوار است. زیرا اگر همآورد ضعیف از جنگ تن به تن خارج می شد، ثابت می كرد كهم مردی ترسو می باشد و یك عرب، آن ننگ را نمی پذیرفت. ضعیف بودن، در میدان جنگ، عیب نبود و كشته شدن نیز عیب به شمار نمی آید. اما خروج از جنگ تن به تن یك ننگ بزرگ محسوب می گردید و آن كه از جنگ تن به تن خارج می شد دیگر نمی توانست بین افراد قبیله اش سربلند كند برای این كه نه فقط خود بلكه قبیله اش را ننگین كرده بود و در سال جنگ كربلا، هنوز قبیله، واحد اجتماعی اصلی مردم عربستان محسوب می گردید و سازمان های اداری اسلام كه از زمان خلیفه دوم به تدریج بوجود آمد قادر نبود تا آن موقع نفوذ و نیروی قبیله را در زندگی اجتماعی اعراب از بین ببرد. در كشورهای دیگر كه از طرف اعراب مسخر شد قبیله به شكلی كه در عربستان بود وجود نداشت تا این كه در زندگی مردم اثر داشته باشد. اما در عربستان هنوز قبیله واحد اجتماعی اصلی عرب بادیه بود و عرب صحرا نشین خود را در پناه قبیله اش می دید نه در پناه حكومت اسلامی و دیگران از بیم قبیله اش به وی آزار نمی رسانیدند چون می دانستند قبیله اش از آن ها انتقام خواهد گرفت و وقتی مردی زندگی را بدرود می گفت اگر زن و فرزندانش مشمول دریافت مستمری از بیت المال نمی شدند قبیله اش، محلی برای تامین معاش زن و فرزندان آن مرد تعیین می نمود و هر مرد دقت می كرد مباردت به كاری نكند كه قبیله اش را بدنام نماید و فرار از جنگ تن به تن (بعد از این كه جنگ شروع شده بود) ننگی به شمار می آمد كه هرگز زائل نمی گردید و آن لكه ننگ بر دامان قبیله می نشست و می گفتند كه مردی از فلان قبیله، از جنگ تن به تن ترسید و گریخت.

این بود كه حسین (ع) از حر پرسید كه آیا می تواند پسرش را برگرداند؟

حر بن یزید ریاحی جواب داد شاید اگر او را احضار كنم چون پدرش هستم حرف مرا بپذیرد و مراجعت نماید ولی من این كار را نمی كنم. حسین (ع) اصرار نكرد چون می دانست كه حر بن یزید برای چه آن كار را نمی كند. اگر حر بن یزید ریاحی می دانست كه حرفش در پسر او اثر خواهد كرد و او را از میدان جنگ برمی گرداند آیا به پسر می گفت كه از پیكار با قیس بن جرازدی صرفنظر كند و مراجعت نماید؟ آیا اگر آن دستور را برای پسر نوجوان خود صادر می كرد بر خلاف روش خود و قبیله اش رفتار نكرده بود؟ قانون جنگ تن به تن این بود كه آدمی نباید برای پیكار، با دیگری به میدان برود و اگر رفت نباید از پیكار بگریزد بلكه بایستی خطر كشته شدن را استقبال كند. امروز


جنگ تن به تن موسوم نیست و زمان اقتضای آن گونه جنگ را ندارد. ولی اثر آن، هنوز در وضع اجتماعی طبقه ای از جوانان دیده می شود. (فرنسیس كارگو) فرانسوی كه تمام كارهای ادبی اش مربوط به وضع اجتماعی طبقه ای از جوانان و مردان جا افتاده بود كه آن ها را گردن كلفت می خواندند و می خوانند می نویسد در زندگی اجتماعی آن گونه جوانان و مردان جاافتاده یك قانون كلی وجود دارد و آن این است كه هر كس دعوی گردن كلفتی كرد باید بزند و اگر نزند، برای همیشه وجهه خود را از دست می دهد و دیگر محال است كسی از افراد آن طبقه برای وی قائل به ارزش شود و بسیاری از آن گونه افراد به قول فرنسیس كارگو از این جهت كشته می شوند كه نمی توانند از زدن خودداری نمایند و با این كه در باطن خواهان منازعه نیستند، مجبورند كه برای حفظ وجهه خود نزاع كنند و لو كشته شوند این طرز فكر از پیكارهای تن به تن قدیم باقی مانده كه در شرق بین اعراب رواج داشت و در غرب بین بعضی از ملل اروپائی بخصوص آلمانی ها و فرانسوی ها و ما آلمانی ها در آن قسمت آن قدر افراط می كردیم كه حتی مجازات اعدام هم نتوانست جنگ تن به تن را در آلمان از بین ببرد و تا همین اواخر جوانان ما افتخار می كردند كه آثار زخم های شمشیر در صورتشان دیده می شود، مسلم است كه روحیه اعراب بادیه غیر از افرادی بوده كه فرنسیس كارگو شرح زندگی اجتماعی آن ها را نوشته و آن ها گردن كلفت نبوده اند و در زندگی اجتماعی مردانی آرام و حتی مهربان به شمار می آمده اند اما تعصبی كه نسبت به نام خود و قبیله خویش داشتند آنها را وا می داشت كه مرگ را استقبال نمایند تا این كه متهم بجبن نشوند. این است كه می گوئیم با این كه مرگ پسر، برای پدر خیلی دشوار است حر بن یزید نمی خواست علی را از میدان جنگ برگرداند خاصه آن كه عقیده داشت كه او در راه حق كشته می شود. در میدان جنگ، قیس بن جرازدی مرتبه ای دیگر اسب را برانگیخت تا این كه به علی نزدیك گردد و وقتی به او رسید شمشیر را انداخت. علی بن حر نتوانست اسب خود را طوری به حركت درآورد كه از مسیر شمشیر قیس بن جرازدی دور گردد. اما به چابكی روی اسب خم شد و شمشیر از بالای او گذشت بدون این كه به وی اصابت كند.

خم شدن سریع علی بن حر یك شیرین كاری بود و به همین جهت از دو جبهه بانگ تحسین برخاست و سربازان حسین (ع) بیشتر تحسین كردند و آن گاه علی اسب خود را برای این كه به قیس بن جرازدی نزدیك شود به حركت درآورد و شمشیر انداخت و باز شمشیرش به تیغ قیس اصابت كرد. قیس بن جرازدی پیش بینی می كرد كه باز علی بن حر روی اسب خم خواهد شد و شمشیر او از بالایش خواهد گذشت. این بود كه به جای این كه شمشیر را متوجه قسمت بالای بدن علی بكند، متوجه قسمت پائین بدن او كرد و با این كه علی بن حر روی اسب خم شد شمشیر به او اصابت كرد و روی اسب از فرط درد بر خود پیچید. تمام كسانی كه از دو طرف، منظره پیكار را می دیدند فهمیدند كه علی بن حر بن سختی مجروح گردیده است. پسر حر بن یزید خواست به جنگ ادامه بدهد


ولی نتوانست و شمشیر از دستش بر زمین افتاد و خود او هم روی زین خم شد و از آن ببعد، محكوم قیس بن جرازدی بود و او می توانست به یك یا دو ضربت شمشیر او را به هلاكت برساند. حر بن زید به حسین (ع) گفت اجازه بده كه بروم و علی را بیاورم و حسین اجازه داد و آن مرد سالخورده طوری بر اسب جست كه پنداری جوانی بیست ساله است. ضربتی كه قیس بن جرازدی بر علی زد شدید بود و ران او به كلی برید و با این كه قیس می توانست علی را به قتل برساند چون او جوان بود و قیس از لحاظ سن چون پدرش محسوب می گردید از وارد آوردن ضربات دیگر بر او خودداری كرد تا این كه مورد نكوهش قرار نگیرد. اگر علی همسال قیس بود یا این كه بیش از چند سال با وی تفاوت سنی نداشت، قیس از كشتن علی خودداری نمی كرد. در جنگ تن به تن اختیار زنده نگاه داشتن حریف در دست قهرمان فاتح بود و بعد از این كه با ضربتی خصم خود را از كار می انداخت می توانست او را به قتل برساند یا این كه زنده بگذارد. اما قیس در مورد علی طبق رسوم اعراب بادیه الزام داشت كه از كشتن او خودداری نماید. در یك جنگ عمومی اگر قیس به علی می رسید وی را می كشت. اما در جنگ تن به تن، سالخورده گی قیس نسبت به علی او را مجبور می نمود كه از قتل وی خودداری كند تا این كه نگویند طفلی را به قتل رسانید. معهذا حر بن یزید به راه افتاد تا این كه پسرش را از قیس برهاند. زیرا این احتمال وجود داشت كه قیس آن پسر جوان را به قتل برساند. اگر قیس وی را می كشت مرتكب جرمی نمی شد و فقط از لحاظ معنوی مورد سرزنش قرار می گرفت كه چرا یك جوان هفده ساله را كه در قبال او، یك همآورد ضعیف بود به قتل رسانیده است. حر بن یزید وقتی وارد میدان كارزار شد. خون چون آبی كه از ناودان فروبیاید از ران بریده علی فرومی ریخت و حر بن یزید خطاب به قیس گفت صبر كن تا من این جوان را برگردانم و آن گاه به تو نشان خواهم داد كه پیكار چیست. قیس بن جرازدی گفت زود برگرد. حر بن یزید عنان اسب پسر را گرفت و در حالی كه خون از ران بریده علی بر زمین می ریخت او را به كاروان حسین (ع) رسانید و به سربازان گفت من برای پیكار با قیس می روم و شما زخم پای علی را ببندید و قبل از این كه برای جنگ برود سر پسر نوجوان خود را از روی قرپوس زین برداشت و چشم های علی را نگریست و مشاهده كرد كه چشم های پسرش نور ندارند و حدس زد كه فرزندش خواهد مرد. حر بن زید نمی توانست آن قدر صبر كند تا این كه زخم ران پسرش را ببندند گو این كه اگر آن زخم را می بستند چون وسائل درمانی آن زمان ابتدائی بود علی شفا نمی یافت و خون ریزی شدید سبب هلاكت او می گردید همچنان كه بعد از دو ساعت دیگر جان سپرد. اما حر بن یزید شتاب داشت كه انتقام پسر خود را از قیس بن جرازدی بگیرد و اگر تاخیر می كرد قیس تصور می نمود كه وی از پیكار بیم دارد و متوسل بدفع الوقت می شود و از آن گذشت، مهلتی كه برای ورود همآورد به میدان می دادند محدود بود و حر بن یزید نمی توانست آن مهلت را طولانی كند.



[1] مغرب زميني ها عقيده دارند كه ابراهيم مي خواست اسحق پسر خود را در راه خدا قرباني نمايد در صورتي كه ما مسلمين عقيده داريم پسري كه مقرر بود قرباني شود اسماعيل بود نه اسحق و در كتب (عهد عتيق) نوشته شده كه اعراب از نژاد اسماعيل هستند و يهوديان از نژاد اسحق - مترجم.